پدرم امده باز دستهایش خالی ایست
چهره اش غمگین و خسته از بیداریست
اشک حسرت پیداست در نگاه سردش
بغض بشکست و بگفت گریه از خوشحالی ایست
بر خلاف میلش بر لبش خنده زده
نفسش با من گفت خنده اش پوشالی ایست
پدرم امده باز سر او پایین است
به گمانم امشب سفره ی ما خالیست